من به بهترین شکلی که می توانستم زندگی کرده ام، بدون این که هدفش را بدانم. ولی به جلو رانده شده ام همچون پروانه ای به سوی ماه؛ اما حالا در پایان حقیقت عجیبی را کشف کردم. این که من تنها مسیری برای انتقال یک پیام هستم. پیامی که درک و شعور من از شناختنش عاجز است”. در این مقاله قصد تشریح داستان زندگی محبوب ترین شخصیت سری Assassin’s Creed یعنی اتزیو آدیتوره را داریم. با ما همراه باشید.
“این مقاله سرشار از اسپویل است که می تواند برای کسانی که هنوز سری Assassin’s Creed را امتحان نکرده اند خوشایند نباشد”
اتزیو آدیتوره دا فیرنزه (به ایتالیایی Ezio Auditore Da Firenze) متولد ۱۴۵۹ در فلورانس ایتالیا؛ جوانی است خوش چهره، متمول و اشراف زاده که زندگی آرامی در کنار خانواده ی قدرتمندش دارد. پدر مشهور و دو برادر بزرگش همچون کوهی پشت او هستند همراه با خواهر و مادری که هر کاری برایش انجام می دهند. خانواده ی آدیتوره بسیار قدرتمند و ثروتمند است به حدی که آن ها حتی یک بانک بین المللی هم دارند. اتزیو هم در چنین خانواده ای بسیار ناز پرورده بار می آید، بی خبر از راز های پنهان خانواده اش. از کاری که پیشه ی اصلی پدر، پدر بزرگ و کل خاندانش است. او خوش حال و شاد در فلورانس با وقت گذرانی کنار دختر های زیبا و خوش گذرانی با برادرانش زندگی می کند. اما رازی که پشت پرده ی خانواده ی او قرار دارد بالاخره کار دستش می دهد. اتفاق بدی رخ می دهد، بسیار بد.
تا قبل از اینکه برای انجام دادن کاری که پدرش جیووانی به او محول کرده بود به جایی برود همه چیز خوب بود و روز خوبی را با دو برادرش پتروچیو و فدریکو گذرانده بود ولی حالا… . پدر و دو برادرش قربانی یک خیانت می شوند و آن سه را در میدان اصلی فلورانس به دار می آویزند. اتزیوی جوان در حالی که شاهد مرگ عزیز ترین کسانش است فریاد زنان سعی می کند آن ها را نجات دهد ولی توان مبارزه با آن همه سرباز را ندارد. در چشمی بهم زدن زندگی این جوان خوش چهره و نیک بخت از این رو به آن رو می شود. زمان خداحافظی فرا می رسد و او دیگر هیچ گاه صورت عزیزانش را نخواهد دید.
من تو را به خاطر هر چه که تا حالا کرده ای می کشم…
اتزیو خطاب به آبرتو آلبرتی خائن
ماریو آدیتوره عموی اتزیو رازی که مدت ها از اتزیو پنهان شده بود را به او می گوید. اینکه کل خاندان اتزیو از جمله پدرش اساسین بوده اند و به همین دلیل هم او را اعدام کردند. حال نوبت اتزیو بود که به عنوان جانشین پدر وارد فرقه قاتلین شود. اما اتزیو قبول نمی کرد. شاید می ترسید یا احساس گناه می کرد. به هر حال او مجبور می شود که برای حفاظت از خواهر و مادرش به شهر مونترجیونی و عمارت خاندان آدیتوره پناه ببرد. ماریو هم به آموزش او می پردازد و او را تبدیل به یک اساسین واقعی می کند. زمان انتقام فرا می رسد. اتزیو آبرتو آلبرتی و دیگر کسانی که در فلورانس باعث مرگ خانواده اش شدند را یکی یکی به قتل می رساند تا کمی آتش درونش فروکش کند. سپس به تعقیب دیگر عاملان قتل عزیزانش می پردازد و همه ی آن ها را در شهر های مختلف از جمله ونیز می کشد.
تمامی راه ها و اشخاص نهایتاً به یک نفر ختم می شوند؛ رودریگو بورجیا. پاپ آن زمان و سرکرده ی تمپلار ها. کسی که در واقع تمامی بدبختی های اتزیو ناشی از او بوده است. اما حالا دیگر اتزیو فرق کرده بود. هدف او از کشتن رودریگو دیگر انتقام نبود بلکه عمل کردن به وظیفه ی اصلی یک اساسین بود. ولی در نهایت او را نکشت تا به پاپ ثابت کند که با او فرق دارد. او یک حیوان درنده نیست که جز کشتن مقصود دیگری ندارد.
اتزیو اکنون در درون کمی احساس آرامش می کند و به عمارت آدیتوره بر می گردد تا به خواهر و مادر و دیگر دوستان نزدیکش ملحق شود. اما اتفاق وحشتناک دیگری می افتد. گویا سرنوشت اتزیو با از دست دادن عزیزانش گره خورده است. پسر رودریگو یعنی چزاره بورجیا مونترجیونی را ویران می کند و پشتوانه ی اصلی اتزیو یعنی ماریو را به قتل می رساند. احساس آشنایی برای اتزیو تداعی می شود. حس انتقام.
او چزاره را تا رم تعقیب می کند و با ایجاد انجمن برادری در آن جا چزاره را تضعیف کرده تا جایی باعث می شود که او را به جرم قتل پدرش یعنی پاپ دستگیر کنند و در این هنگام چزاره چیزی را به زبان می آورد که موجب وحشت و نگرانی اتزیو می شود:
من هرگز به دست هیچ نوع بشری نمی میرم.
او که این موضوع را به خوبی می داند با استفاده از قدرت سیب به آینده می رود و می بیند که حق با چزاره بوده است. او باز هم توانسته قدرت را در دست بگیرد و به شهر Vienna حمله کرده است. اتزیو هم در هرج و مرج فتح شهر با سختی فراوان خود را به چزاره می رساند و پس از یک مبارزه ی طاقت فرسا او را از پا در می آورد. ولی به جای کشتن او با دستان خودش، او را از بالای برجی به پایین پرت می کند تا به دستان سرنوشت کشته شود.
من نمی توانم تو را بکشم. به همین دلیل تو را به دستان سرنوشت می سپارم.
اتزیو در هنگام پرتاب کردن چزاره از بالای برج
در ادامه ی زندگی اش اتزیو به دنبال پیدا کردن ریشه های خود و فرقه ی اساسین هاست. به همین دلیل تصمیم می گیرد که به راز های نیای افسانه ای خود، الطائرابن لا احد، پی ببرد. امری که او را ناچاراً به قلب قلمرو عثمانی یعنی قسطنطنیه می کشاند و در آن جا مجبور می شود که به شاهزاده ی جوان عثمانی، سلیمان، کمک کند تا به اهداف خود برسد. او اکنون ۵۲ ساله است و چهره اش بسیار پخته و با تجربه به نظر می رسد. او پس از پی بردن به راز های الطائر رهسپار ایتالیا می شود تا در آرامش با همسرش سوفیا زندگی کند. این دو صاحب دو فرزند به نام های فلاویا و مارسلو می شوند.
زندگی اتزیو به آرامی و خوشی می گذرد تا زمانی که یک اساسین چینی به نام Shao Jun به خانه اش می آید و از او طلب کمک می کند. اتزیو اکنون کم حرف شده و جز با دوستان و نزدیکانش با کسی سخن زیاد نمی گوید. تجربه ی تلخ خیانت به خانواده اش باعث شده که از اعتماد کردن به غریبه ها هراس داشته باشد و به نوعی نسبت به آن ها دچار پارانوئید شود. می ترسد که هر کس که نزدیکش شود به سرنوشت ماریو، جیووانی و کریستینا دچار شده و به دردسر افتد. به همین دلیل هراسناک از اینکه باز هم خانواده اش را به خاطر جنگ بی پایان اساسین ها و تمپلار ها از دست بدهد از کمک کردن به آن زن خودداری می کند ولی اصرار همسرش نظرش را بر می گرداند و به جون کمک می کند.
در پایان اتزیو با همسر و دخترش به فلورانس رفته و روزی در میدان اصلی شهر در حال خرید غذا هستند. اتزیو روی یک نیمکت می نشیند و به آن دو می نگرد. مرد جوانی کنار او می نشیند که رفتار غیر محترمانه ای دارد. او به اتزیو می گوید که باید شجاع باشد و بهتر است که کمی استراحت کند. سوفیا و فلاویا به اتزیو نگاه می کنند ولی چیزی که می بینند اصلاً خوش حال کننده نیست. اتزیو در مقابل چشمان آن ها جان به جان آفرین تسلیم می کند.
(نکته ی مهم این است که تصور عمومی از دلیل مرگ اتزیو سکته ی قلبی اوست در حالی که آن جوان مشکوک که در آخرین لحظات اتزیو به او می گوید که بهتر است استراحت کند روی آستین دست راست خود نشان صلیب تمپلارها را دارد. نشانی که به علت نا مشخص بودن در نگاه اول دیده نمی شود. این نشان می دهد که اتزیو به دست او به قتل رسیده است)
عقاب عاشق پیشه
اتزیو در دوران جوانی و زمانی که درفلورانس به سر می برد با دختران زیادی در ارتباط بود ولی جدی ترین رابطه او با دختری به نام “کریستینا وسپوچی” بود که این رابطه مطابق میل پدر کریستینا نبود. بعد از اعدام شدن پدر و برادرانش اتزیو چاره ای جز فرار را نمی بیند ولی به شهر باز میگردد تا اجساد آن سه را با احترام دفن کند. در راه با کریستینا رو به رو می شود و به او می گوید که باید برود و او را هم با خود می برد. کریستینا از رفتن امتناع می کند و به اتزیو می گوید که نمی تواند خانواده اش را ترک کند. اتزیو بعد ها به فلورانس بر می گردد و به دیدار کریستینا می رود ولی متوجه می شود که او با شخصی نامزد کرده است. بعد ها باز هم با کریستینا رو به رو می شود، این بار در ونیز و در یک کارناوال. او به صورت مخفیانه با کریستینا قرار می گذارد ولی کریستینا از دیدن او خشمگین می شود. به اتزیو می گوید که اگر واقعاً او را دوست می داشت نمی گذاشت که با کس دیگری ازدواج کند. جالب است که باز هم کریستینا را می بیند ولی این بار ملاقات آن ها بسیار دردناک است. کریستینا و همسرش مورد حمله سربازان قرار گرفته اند. انزیو سعی در رساندن کریستینای زخمی به دکتر را دارد ولی دیگر دیر شده و کریستینا در دستان او جان می دهد.
دیگر عشق زندگی اتزیو کاترینا اسفورزا است. زنی که اتزیو توانست به کمک او وارد ونیز شود. آن ها با هم رابطه ی بسیار عاشقانه ای دارند و حتی داستان نسخه ی AC: Brotherhood با معاشقه ی آن ها همراه شروع می شود. بعد ها کاترینا اتزیو را ترک می کند چرا که شوهر و فرزندانش به او نیاز دارند!
در پایان می رسیم به همسر اتزیو یعنی سوفیا سارتور. او با اتزیو در قسطنطنیه آشنا می شود و در این شهر در واقع بزرگ ترین یاری رسان و همچنین معشوقه ی او می شود. این دو در پایان با هم ازدواج می کند و صاحب یک دختر و یک پسر هم می شوند و تا پایان با یکدیگر هستند تا زمانی که اتزیو در میدانی در فلورانس کنار سوفیا و دخترش جان می دهد. او در هنگام مرگ ۶۵ ساله است.
صدای عقاب
مسلماً یکی از جذابیت های اتزیو صدای دلنشین اوست که به زیبایی هر چه تمام تر توسط آقای Roger Craig Smith اجرا شده است. ایشان که تجربه ی صداپیشگی شخصیت Chris Redfield در سری RE و نیز شخصیت Sonic را هم داراست علیرغم ملیت آمریکایی خود لهجه ی ایتالیایی اتزیو را بسیار زیبا گویندگی کرده و در بعضی مقاطع از بازی دیالوگ های به زبان ایتالیایی هم می گوید که برای طرفداران سری AC بسیار آشناست. جالب آن که در یک نظرسنجی در پروفایل فیس بوک طرفداران AC، حدود ۸۰ درصد از شرکت کنندگان به این موضوع رأی دادند که بیشتر از آنکه از بازی درس های تاریخی بیاموزند با کلمات و جملات ایتالیایی آشنا شده اند!
نکات جالبی درباره ی اتزیو
- “الطائر” و “اتزیو” هر دو تقریباً به یک معنا هستند. الطائر برگرفته شده از کلمه ی Aquila به معنی “عقاب” است که اتزیو هم همین معنا را می دهد.
- در AC: Renaissance بیان می شود که اتزیو دارای چشم های خاکستری و راست دست است در حالی که در تمام نسخه های گیم این سری او با چشم های کهربایی رنگ ظاهر می شود.
- در مقطعی از AC: B آشکار می شود که اتزیو به زبان فرانسوی هم مسلط است به دلیل حضور چند دختر فرانسوی در فلورانس!
- در یکی از مراحل AC: B اتزیو که درخواست ورود به یک قلعه ی فرانسوی را دارد از جانب سربازی مورد پرسش قرار می گیرد که او اهل کدام شهر از فرانسه است؟ اتزیو هم در پاسخ می گوید “مونترآل” که اشاره ای به استودیوی شعبه ی مونترآل یوبی سافت که سازنده ی بازی است می باشد.
– اتزیو در همه ی کاور آرت های سه گانه ای که در آن حضور داشته به شکلی به تصویر کشیده شده که Hidden Blade های او از قلاف خود بیرون آمده اند.